آموزش، سرگرمی و به شوق آوردن
دکترای هنرهای نمایشی دارد اما نزدیک پانزده سال است که با بچههای مهد کودک، نمایش کار میکند. در گفتوگو با او، بیش از همه، از تجربیاتش دربارۀ نمایش آموزشی در آلمان جویا شدهایم.
استفادۀ آموزشی از نمایش، در ایران چقدر سابقه دارد؟
آموزش تئاتر به کودکان، در ایران سابقۀ کمی دارد – آن هم نه در مدارس و بهعنوان امر آموزشی؛ از جمله کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سالهای قبل از انقلاب کلاسهایی دایر میکرد که در آن به کودکان تئاتر یاد میدادند. کانون از سویی دست به تأسیس مرکز تئاتر کودکان و نوجوانان در پارک لاله زد که آقای بهروز غریبپور و داود کیانیان در آنجا بودند و بسیاری از نمایشها را برای بچهها اجرا کردند. البته تئاتری که آقایان کوشش کردند در آنجا اجرا کنند تئاتر بزرگسالان برای کودکان بود. ما باید دو مقولۀ آموزش و تئاتر بزرگسالان برای خردسالان را از هم جدا کنیم. آقای غریبپور در فرهنگسرای بهمن اولین کاری که انجام داد ایجاد کلاسهای تئاتر برای کودکان بود. مثلاً به بچههای رفتگر شهرداری درس میدادند، که این برای بعضی از دوستان مایۀ کسر شأن بود. من هم با این بچهها کار میکردم. کار بسیار پر ثمری بود. یکی دیگر از کسانی که در این امر فعالیت داشتهاند خانم اکرم قاسمپور است. این خانم سالها سالست که به آموزش کودکان و نوجوانان مشغول است. در فرهنگسرای بهمن تا زمانی که آقای غریبپور بود و کلاسها دایر بود، با بچهها کار میکرد. من مدیر آن قسمت بودم. یادم هست که – بویژه در تابستانها – ساعت هشت صبح مادرها، چادر به سر، بچهها را میآوردند و خانم قاسمپور با آنها کار میکرد. کوششهای دیگری هم، چه قبل و چه بعد از انقلاب، به وسیلۀ افراد مختلف، بیشتر در مهد کودکها و کمتر در مدارس شد. به نظر من مبنای کار بیشتر این افراد سرگرم کردن بچهها بود تا آموزش کار گروهی و زندگی اجتماعی و ... . ما تئاتر کار نمیکنیم که دانشآموزان را فقط سرگرم کنیم، بلکه ما هم سرگرمی و هم آموزش را مد نظر داریم. وقتی میگوییم شما دو نفر بازی کنید و بقیه کمک کنند، باور نمیکنید که این بچهها خود مدیر صحنه، طراح گریم، طراح لباس و ... میشوند! تمام گروه برای کار کلاسی نیروی خود را به کار میگیرد. متأسفانه این امر در مدارس وجود نداشت و ما سابقۀ کمی در آن داریم. تئاتر کودکان در انگلیس در قرن 16 و به نام همسرایان نوجوان شروع شد. حتی بن جانسون و دیگر نویسندههای بزرگ هم برایشان نمایشنامه نوشتند.
کوشش دیگر، طرح شما در جهاد دانشگاهی واحد هنر است که طی آن از سال 1382 به معلمان آموزش دادهایم تا از نمایش برای تدریس استفاده کنند. اگر این حرکت جا بیفتد میتواند تا سطح دانشگاه تعمیم یابد. اکنون حتی در دانشگاه هم واحدی به نام تئاتر کودک نداریم. وقتی من در کتابی دربارۀ این طرح نوشتم عدهای از اینکه چنین چیزی وجود دارد تعجب کردند. من در شگفتم! آقایانی که دربارۀ کودکان کار میکنند باید جستوجو کنند و ببینند چه اتفاقی دارد میافتد؛ در صورتی که کاملاً بیخبرند. اینجا هر کسی ساز خودش را میزند! ما کوشش خود را داریم میکنیم، اهل جنجال هم نیستیم. به اعتقاد من دو دورۀ آموزشی ما برای معلمها در تاریخ کشور، در امر آموزش، بیسابقه است. هر کسی میشنود تعجب میکند! به نظر من این تلاش، در مقابل تلاشهایی که در گذشته شد، بدون آنکه از اجر آنها کم کنیم، از تلاشهای ماندگار خواهد بود – به شرط اینکه ما خودمان از آن محافظت کنیم و مسئولین هم دلشان بسوزد. پولی که به یک استاد یا مدرس میدهند چیزی نیست. این مدرس برای پول نمیآید. جوششی در درون اوست که امیدوار است آن را درک کنند. اگر اینگونه باشد، شما جوانترها حرکت کنید، ما هم حمایتتان میکنیم.
شما چند سال برای تحصیل در آلمان بودید. در آنجا از تئاتر برای آموزش کودکان چه استفادهای میکردند؟
صد سال یا بیشتر است که آموزش از طریق تئاتر در اروپا متداول شده است. حتی در قرون وسطی هم کشیشها سعی میکردند از تئاتر برای آموزش درسهای مذهبی استفاده کنند. در آلمان از این کلام برتولت برشت استفاده میشد که: تئاتر باید بیاموزاند، سرگرم کند و به اشتیاق آورد. شما باید در آموزش چیزهایی به دانشآموز بدهید که او را سرگرم کند. سرگرم کردن به معنای لودگی نیست. وقتی چیزی میآموزید، سرگرم میشوید و به شوق میآیید که چرا من چنین نباشم؟ وقتی نمایشنامه و فیلم خوبی میبینید، از لحاظ هنری سرگرم میشوید، از نظر زیبا شناسی لذت میبرید و شخصیتی که در آنجا کاری کارستان کرد، شما را هم به شوق میآورد تا کاری کنید. در آلمان آموزش تئاتر را از مهد کودک شروع میکنند. آن اصطلاحی که عنوان کتاب خود کردم – بازی، نمایش خلّاق– همین است: از بازی، نمایش خلّاق درمیآورند. در آنجا برای آموزش تئاتر به مربی، دانشگاه اقدام میکند. مثلاً ما آنجا داریم درس میخوانیم و اواخر تحصیلمان است. ما را برای ششماه به مهد کودک و مدرسۀ هنری و غیرهنری میفرستند تا تلاش کنیم و ببینیم چگونه میشود از طریق تئاتر دروس را به دانشآموزان تفهیم کرد. مثلاً دانشآموزان به راحتی درس تاریخ را یاد نمیگرفتند، نمایشیاش کردیم. برای مثال بخشی از تاریخ جمهوری وایمار را انتخاب کردیم. اول انسانهایی را که بعد از جنگ جهانی اول سازندۀ سرزمین خودشان بودند عمده کردیم و تاریخ را برای بچهها خواندیم. قصهوار به بچهها گفتیم و بچهها هم قصهوار به ما جواب دادند. بعد گفتیم این نقشها را بازی کنید؛ تو بشو بیسمارک، تو بشو ویلهلم ... و حالا با هم صحبت کنید. آنها با هم به گفتوگو پرداختند و همین باعث شد که این بخش از تاریخ را بدون اینکه به خود فشار بیاورند یاد بگیرند. خیلی راحت نقشها را بازی کردند. در تاریخ معاصرشان یکی هیتلر میشد و ادایش را درمیآورد. در کتابشان آمده که آلمان برای همه و آلمان برتر از همه یک حرف محمل است! آنها با هم صحبت کردند و خودشان نمایشنامهای درست کردند و آلمان برتر از همه را مسخره کردند. به راحتی یک مطلب 15 - 20 صفحهای را به شکل نمایش درآوردند و امتحان دادند.
با بچههای مهد کودک در چه زمینههایی کار میکردید؟
چون این بچهها سواد نداشتند بیشتر روی قصهها، افسانهها، رفتار اجتماعی و خصوصاً حواس پنجگانه کار میکردیم؛ یا اتودهایی دربارۀ، گرما، سرما، زیبا، زشت و .... بعد بچهها یاد میگرفتند که بدون کلام، با میمیک و حالات چهره، احساس خود را نشان دهند. بعد داستانهای کوتاهی را انتخاب و فقط نقل میکردیم. در اینجا دو کار انجام میگرفت: بعضی از بچهها آن طور که دلشان میخواست داستان را نقاشی میکردند، دیگر اینکه میگفتیم بیایید دنبالۀ داستان را بگویید. مثلا یکی بود یکی نبود، دیو آمد ... تو بیا بقیهاش را بگو؛ او میگفت: دیو آمد و گفت: ای پهلوان ... و دیگری ادامهاش میداد. در اینجا بیشتر تمرکز را مد نظر داشتیم. برای ما مشاهده خیلی مهم بود. مداد به دستشان میدادیم و میگفتیم این مداد چه کاری میتواند بکند؟ مثلاً میگفتند مینویسد، نقاشی میکند. – بعد چه کار میکند؟ اگر این مداد چیز بدی باشد به چشم دوستت میزنی! یعنی تمام آن پدیدههای زندگی اجتماعی را، با نمایش، به زبان ساده تفهیم میکردیم؛ یا راه رفتن، خوردن و ... را تمرین میکردیم. مثلاً بچه چطور میتواند برای خوردن حرص بزند؟ آن وقت ادایش را در میآوردند! چطور خوب بستنی بخورد که به لباس کسی نمالد؟ بستنی وجود نداشت؛ همه در تخیلشان بود. بعد بستنی به لباس کسی میریخت و جنجالی به پا میشد!
در این شش ماه چند روز در هفته و چند نفرتان به مهدکودک میرفت؟
برای هر مهد یک نفر از ما سه روز در هفته میرفت و از ساعت 9 تا 1 بعدازظهر سه کلاس را اداره میکرد. مربیان هم با ما بودند و همکاری میکردند. آنها مربیانی نیستند که دیپلم گرفته باشند و زمانی که بیکارند به مهد کودک بروند. آنها فارغالتحصیل دانشکدۀ پداگوژی (Pedagogy تعلیم و تربیت) در رشتۀ مهد کودک هستند. در نظام مهد کودک ما، زمانی که نظارت نبود، به بچهها قرص خواب میدادند تا بخوابند و مربی را اذیت نکنند! در آنجا مربی وقت کم میآورد. امتحان ما هم جالب بود! جناب پروفسور میآمد و کار بچهها را میدید. خود مدیر مهد و مربیان هم نظر میدادند. اگر موفق نشده بودیم (خیلیها نشده بودند) میگفت تکرار کنید. بعد از آنجا سه روز در هفته به مدرسۀ ابتدایی میرفتیم. آموزگاران در آنجا همکاری تنگاتنگی با ما داشتند و مسائل و مشکلات درسی را با ما در میان میگذاشتند. مثلاً میگفتند دانشآموزی نمیتواند حرف بزند یا با صدای پایین حرف میزند و دیگری مشکل روانی دارد. ما به سر کلاس میرفتیم و بدون اینکه به روی این دانشآموزان بیاوریم با آنها کار میکردیم. یا موفق بودیم یا نه! ولی خوشبختانه تئاتر این قدرت را دارد که موفق باشد. من اینجا در پیشدبستانی دانشآموزی به نام شایان داشتم که لکنت زبان داشت. والدینش او را هر کجا میبردند معالجه نمیشد. دکتر خوب و تحصیل کردهای گفت تنها معالج او تئاتر است. همینگونه هم شد. باور کردنی نیست؛ او به جایی رسید که سخنرانی کرد! مادرش میگفت من چگونه میتوانم از شما تشکر کنم! گفتم بچهها سالم باشند تشکر از ماست. شیوهای که ما اکنون در مهد داریم همان است که در آلمان بود. مربی به من ضعفهای بچهها را میگوید و من در کلاس با آنها کار میکنم. رفته رفته اینها انسانهای سازنده و بالندهای میشوند. در ایران این همکاری کمتر وجود دارد. معلم فکر میکند اگر ما بخواهیم کمک کنیم جایش را میگیریم.
در مدارس آنجا چند درصد درسها با نمایش تدریس میشد؟
بیشتر علوم انسانی، ادبیات، شعر، روابط اجتماعی، دیکته، تاریخ و ... نمایشی میشد . هنوز در اروپا هم این تجربه کم است. در علوم تجربی هم این کار را میکردیم. یکی قلب میشد، عدهای به او خون میرساندند. حالا این خون از کجا میآید؟ عدهای دیگر غذا میپختند. ظرف خون که خالی میشد ناگهان حرکت قلب کند میشد. یا برای سلولهای مغزی، یکی چیزی را میبرد و به دیگری میداد، او درستش میکرد، دیگری امضا میکرد و ... .
آیا پیش میآمد که معلم از شما بخواهد برای لحظاتی بنشینید تا او به شیوۀ خودش تدریس کند؟
بله! ما به آنها ایراد هم میگرفتیم - البته نه جلوی شاگردان؛ بیرون از کلاس. میگفتیم شیوهتان درست نیست و آنها میپذیرفتند. مثلاً میگفتیم چهرهات را باز کن، تو چقدر خشنی! در مدرسه بر خلاف مهد کودک همیشه دو نفر بودیم – دو دانشجوی همردیف، یک مرد و یک زن – که با هم کار میکردیم. داد و ستد خوبی با معلمین داشتیم. در آنجا تئاتر مقولهای مقدس است و برای ما به عنوان معلم تئاتر خیلی احترام میگزاردند. در آنجا، حتی اگر به عنوان دانشجو کار میکردیم، سبکترین کارها را به ما میدادند. سنگینترین کارها هم برای بچههای پزشکی بود!
جمعبندی کار ما نمایشی گروهی بود که تمام کلاس در آن شرکت میکرد. بچهها خودشان داستان مینوشتند و ما آن را تصحیح میکردیم و به آنها یاد میدادیم نمایشنامه، بازیگری و کارگردانی چیست؟ ما کارگردانی نمیکردیم. خودشان این کار را میکردند و پروفسور متناسب با توان کارگردانی آنها به ما امتیاز میداد.
این نمایش گروهی، که متنی هم داشت، قاعدتاً بایست از نمایشهایی که برای تدریس استفاده میشد جدا بوده باشد.
بله، اینها کاملاً از هم جدا بود. دورۀ دیگر، کار کردن به عنوان یک تئاتری در مدارس هنری بود. من آنجا، در کنسرواتوار موسیقی برلین با آقای مجید انتظامی آشنا شدم. در آنجا درس میدادیم و مثلاً میگفتیم این کلام را حالا با ریتم همراه کن. با آنها کار میکردیم و نتیجهاش کاری گروهی بود. یکی طراح صحنه بود، یکی مدیر صحنه، منشی صحنه و ... که این گروه نمایش را به اجرا میرساندند.
هر دو دانشجوی همکار به یک کلاس میرفتید؟
بله.
پس در هر مدرسه چندین دانشجوی تئاتر فعالیت میکرد.
همینطور است. البته خود این معلمین در دانشکده یک دوره تئاتر گذراندهاند. ما مشکلی با آنها نداشتیم. ولی شیوۀ دقیقتر آموزش دروس به وسیلۀ هنر تئاتر، که دستاورد علم جدید بود، به دست ما بود و آنها بیشتر یاریگر ما بودند؛ نه اینکه بیگانه با تئاتر باشند. در حالی که اینجا معلم اصلاً به تئاتر نرفته است. مهمترین اصلی هم که در آنجا امتیاز میآورد عاشق بودن به بچهها بود. فقط سر کلاس رفتن و درس دادن مطرح نیست. باید گرما، مهربانی و چیزی را که در درونتان میجوشد انتقال دهید. مثلاً وقتی در کلاس بچههایی که کنارم ایستادهاند، جلوی جمع میلرزند، دستم را پشت سرشان میگذارم و آرام که شدند، میگویم: حالا بگو عزیزم! باید نمایش آموزشی در جایی مثل دانشگاه تربیت معلم جا بیفتد و شرح درسی برایش تنظیم شود تا معلمها آموزش ببینند. ما نمیخواهیم معلم بازیگر یا کارگردان شود، بلکه میخواهیم از نمایش استفاده کند.