سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در یکى از عیدها فرمود : ] این عید کسى است که خدا روزه‏اش را پذیرفته و نماز وى را سپاس گفته و هر روز که خدا را در آن نافرمانى نکنند روز عید است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :4
کل بازدید :54729
تعداد کل یاداشته ها : 47
103/2/16
2:5 ص
موسیقی
دنبالم نیا اسیر میشی


رو باک کامیونا که دیدم زیاد مینویسن : شکمو !!! یا بخور نوش جان !!! یا الهی کوفتت بشه


من میروم............ ......... ......... ..تو هم بیا


زیبا رویان بی وفایند


داداش مرگ من یواش


بوق نزن ژیان............ ......... ..میخورمتا

دییوونتم روانی

ادامه مطلب...
  
  

پرکن پیاله را ،

کاین آب آتشین ،

دیری است ره به حال خرابم نمی برد .

این جام ها که در پی هم می شود تهی ،

دریای آتش است که ریزم به کام خویش ،

گرداب می رباید وآبم نمی برد.

من با سمند سرکش وجادویی شراب ،

تا بیکران عالم پندار رفته ام.

تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم ،

تامرزناشناخته ی مرگ وزندگی،

تاکوچه باغ خاطره های گریزپا

تاشهریادها ،

دیگر شراب هم ،

جزتاکناربسترخوابم نمی برد.

هان ای عقاب عشق،

ازاوج قلّه های مه آلود دور دست ،

پرواز کن به دشت غم انگیزعمرمن ،

آنجاببرمراکه شرابم نمی برد.

                         آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد،

***

در راه زندگی ،

بااین همه تلاش وتمنا وتشنگی ،

بااین که ناله می کشم ازدل که : آب ! آب !

دیگر فریب هم به سرابم نمی برد.

پرکن پیاله را... !

 


  
  

هدف: هماهنگی گروهی

رد? سنی: 10 - 6  

تعداد شرکت‌کنندگان: 15 – 5  نفر

لوازم: نیاز ندارد

 

بچه‌ها به شکل دایره می‌ایستند و دستهای یکدیگر را می‌گیرند. یکی اوستا می‌شود و وسط دایره می‌ایستد و می‌خواند:

اوستا – آسیاب بچرخ!

بچه‌ها – می‌چرخم! [می‌گردند]

اوستا – تند‌تر بچرخ!

بچه‌ها – می‌چرخم! [تند‌تر می‌گردند]

اوستا – آسیاب بشین!

بچه‌ها – می‌شینم! [می‌شینند]

اوستا – آسیاب پاشو!

بچه‌ها – پا می‌شم! [می‌ایستند]

اوستا – آسیاب تند‌ترش کن! [تند‌تر می‌چرخند]

بچه‌ها – تندتر و تندترش کن!

یک نفر از بچه‌ها به‌عنوان خریدار به وسط دایره می‌آید و به اوستا می‌گوید:

خریدار – آسیابتو می‌فروشی؟

اوستا – بله، می‌فروشم.

خریدار – چند؟

اوستا – هزار تومن!

خریدار مثلاً پول را می‌دهد و اوستا از میان دایره بیرون می‌رود.

خریدار – آسیاب بچرخ!

بچه‌ها – میلش کجه! [نمی‌چرخند]

خریدار – تند‌تر بچرخ!

بچه‌ها – میلش کجه!

خریدار – آسیاب پاشو!

بچه‌ها – پا نمی‌شم! [نمی‌ایستند]

خریدار از دایره بیرون می‌رود و به اوستا می‌گوید:

خریدار – پولمو بده، آسیاب باشه مال خودت!

اوستا مثلاً پول را می‌دهد و دوباره به وسط دایره می‌آید و می‌گوید:

اوستا – آسیاب بچرخ!

بچه‌ها – می‌چرخم! [بلند می‌شوند و می‌چرخند]

اوستا – تند‌تر بچرخ!

بچه‌ها – می‌چرخم! [تند‌تر می‌چرخند]

اوستا – آسیاب بشین!

بچه‌ها – می‌شینم! [می‌نشینند]

اوستا – آسیاب بخواب!

بچه‌ها – می‌خوابم! [می‌خوابند]

اوستا – آسیاب صندلی بساز!

بچه‌ها – می‌سازم! [یک پایشان را روی یک پای دیگر می‌گذارند و شکل صندلی را درست می‌کنند]

اوستا – آسیاب تندترش کن!

بچه‌ها – تندتر و تندترش کن! [به صورت  صندلی می‌چرخند و روی هم می‌غلتند]


  
  

آموزش، سرگرمی و به شوق آوردن

19 بهمن 1383

 

دکترای هنرهای نمایشی دارد اما نزدیک پانزده سال است که با بچه‌های مهد کودک، نمایش کار می‌کند. در گفت‌وگو با او، بیش از همه، از تجربیاتش دربار? نمایش آموزشی در آلمان جویا شده‌ایم.

 

استفاد? آموزشی از نمایش، در ایران چقدر سابقه دارد؟

آموزش تئاتر به کودکان، در ایران سابق? کمی دارد – آن هم نه در مدارس و به‌عنوان امر آموزشی؛ از جمله کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سالهای قبل از انقلاب کلاسهایی دایر می‌کرد که در آن به کودکان تئاتر یاد می‌دادند. کانون از سویی دست به تأسیس مرکز تئاتر کودکان و نوجوانان در پارک لاله زد که آقای بهروز غریب‌پور و داود کیانیان در آنجا بودند و بسیاری از نمایشها را برای بچه‌ها اجرا کردند. البته تئاتری که آقایان کوشش کردند در آنجا اجرا کنند تئاتر بزرگسالان برای کودکان بود. ما باید دو مقول? آموزش و تئاتر بزرگسالان برای خردسالان را از هم جدا کنیم.  آقای غریب‌پور در فرهنگسرای بهمن اولین کاری که انجام داد ایجاد کلاسهای تئاتر برای کودکان بود. مثلاً به بچه‌های رفتگر شهرداری درس می‌دادند، که این برای بعضی از دوستان مای? کسر شأن بود. من هم با این بچه‌ها کار می‌کردم. کار بسیار پر ثمری بود. یکی دیگر از کسانی که در این امر فعالیت داشته‌اند خانم اکرم قاسم‌پور است. این خانم سالها سالست که به آموزش کودکان و نوجوانان مشغول است. در فرهنگسرای بهمن تا  زمانی که آقای غریب‌پور  بود و کلاسها دایر بود، با بچه‌ها کار می‌کرد. من مدیر آن قسمت بودم. یادم هست که – بویژه در تابستانها – ساعت هشت صبح مادرها، چادر به سر، بچه‌ها را می‌آوردند و خانم قاسم‌پور با آنها کار می‌کرد. کوششهای دیگری هم، چه قبل و چه بعد از انقلاب، به‌ وسیل? افراد مختلف، بیشتر در مهد کودکها و کمتر در مدارس شد. به نظر من مبنای  کار بیشتر این افراد سرگرم کردن بچه‌ها بود تا آموزش کار گروهی و زندگی اجتماعی و ... . ما تئاتر کار نمی‌کنیم که دانش‌آموزان را فقط سرگرم کنیم، بلکه ما هم سرگرمی و هم آموزش را مد نظر داریم. وقتی می‌گوییم شما دو نفر بازی کنید و بقیه کمک کنند، باور نمی‌کنید که این بچه‌ها خود مدیر صحنه، طراح گریم، طراح لباس و ... می‌شوند! تمام گروه برای کار کلاسی نیروی خود را به کار می‌گیرد. متأسفانه این امر در مدارس وجود نداشت و ما سابق? کمی در آن داریم. تئاتر کودکان در انگلیس در قرن 16 و به نام همسرایان نوجوان شروع شد. حتی بن جانسون و دیگر نویسنده‌های بزرگ هم برایشان نمایشنامه نوشتند.

کوشش دیگر، طرح شما در جهاد دانشگاهی واحد هنر است که طی آن از سال 1382 به معلمان آموزش داده‌ایم تا از نمایش برای تدریس استفاده کنند. اگر این حرکت جا بیفتد می‌تواند تا سطح دانشگاه تعمیم یابد. اکنون حتی در دانشگاه هم واحدی به نام تئاتر کودک نداریم. وقتی من در کتابی دربار? این طرح نوشتم عده‌ای از اینکه چنین چیزی وجود دارد تعجب کردند. من در شگفتم! آقایانی که دربار? کودکان کار می‌کنند باید جست‌وجو کنند و ببینند چه اتفاقی دارد می‌افتد؛ در صورتی که کاملاً بی‌خبرند. اینجا هر کسی ساز خودش را می‌زند! ما کوشش خود را داریم می‌کنیم، اهل جنجال هم  نیستیم. به اعتقاد من دو دور? آموزشی ما برای معلمها در تاریخ کشور، در امر آموزش، بی‌سابقه است. هر کسی می‌شنود تعجب می‌کند! به نظر من این تلاش، در مقابل تلاشهایی که در گذشته شد، بدون آنکه از اجر آنها کم کنیم، از تلاشهای ماندگار خواهد بود  – به شرط اینکه ما خودمان از آن محافظت کنیم و مسئولین هم دلشان بسوزد. پولی که به یک استاد یا  مدرس می‌دهند چیزی نیست. این مدرس برای پول نمی‌آید. جوششی در درون اوست که امیدوار است آن را درک کنند. اگر این‌گونه باشد، شما جوانترها حرکت کنید، ما هم حمایتتان می‌کنیم.               

شما چند سال برای تحصیل در آلمان بودید. در آنجا از تئاتر برای آموزش کودکان چه استفاده‌ای می‌کردند؟

 صد سال یا بیشتر است که آموزش از طریق تئاتر در اروپا متداول شده است. حتی در قرون وسطی هم کشیشها سعی می‌کردند از تئاتر برای آموزش درسهای مذهبی استفاده کنند. در آلمان از این کلام برتولت برشت استفاده می‌شد که: تئاتر باید بیاموزاند، سرگرم کند و به اشتیاق آورد. شما باید در آموزش چیزهایی به دانش‌آموز بدهید که او را سرگرم کند. سرگرم کردن به معنای لودگی نیست. وقتی چیزی می‌آموزید، سرگرم می‌شوید و به شوق می‌آیید که چرا من چنین نباشم؟ وقتی نمایشنامه و فیلم خوبی می‌بینید، از لحاظ هنری سرگرم می‌شوید، از نظر زیبا شناسی لذت می‌برید و شخصیتی که در آنجا کاری کارستان کرد، شما را هم به شوق می‌آورد تا کاری کنید. در آلمان آموزش تئاتر را از مهد کودک شروع می‌کنند. آن اصطلاحی که عنوان کتاب خود کردم  –  بازی، نمایش خلّاق–  همین است: از بازی، نمایش خلّاق درمی‌آورند. در آنجا برای آموزش تئاتر به مربی، دانشگاه اقدام می‌کند. مثلاً ما آنجا داریم درس می‌خوانیم و اواخر تحصیلمان است. ما را برای شش‌ماه  به مهد کودک و مدرس? هنری و غیرهنری می‌فرستند تا تلاش کنیم و ببینیم  چگونه می‌شود از طریق تئاتر دروس را به دانش‌آموزان تفهیم کرد. مثلاً دانش‌آموزان به راحتی درس تاریخ را یاد نمی‌گرفتند، نمایشی‌اش کردیم. برای مثال بخشی از تاریخ جمهوری وایمار را انتخاب کردیم. اول انسانهایی را که بعد از جنگ جهانی اول سازند? سرزمین خودشان بودند عمده کردیم و تاریخ را برای بچه‌ها خواندیم. قصه‌وار به بچه‌ها گفتیم و بچه‌ها هم قصه‌وار به ما جواب دادند. بعد گفتیم  این نقشها را بازی کنید؛ تو بشو بیسمارک، تو بشو ویلهلم ... و حالا با هم صحبت کنید. آنها با هم به گفت‌و‌‌گو پرداختند و  همین باعث شد که این بخش از تاریخ را بدون اینکه به خود فشار بیاورند یاد بگیرند. خیلی راحت نقشها را بازی کردند. در تاریخ معاصرشان یکی هیتلر می‌‌شد و ادایش را درمی‌آورد. در کتابشان آمده که آلمان برای همه و آلمان برتر از همه یک حرف محمل است! آنها با هم صحبت کردند و خودشان نمایشنامه‌ای درست کردند و آلمان برتر از همه را مسخره  کردند. به راحتی یک مطلب 15 - 20 صفحه‌ای را به شکل نمایش در‌آوردند و امتحان دادند. 

با بچه‌های مهد کودک در چه زمینه‌هایی کار می‌کردید؟

 چون این بچه‌ها سواد نداشتند بیشتر روی قصه‌ها، افسانه‌ها، رفتار اجتماعی و خصوصاً حواس پنجگانه کار می‌کردیم؛ یا اتودهایی دربار?، گرما، سرما، زیبا، زشت و .... بعد بچه‌ها یاد می‌گرفتند که بدون کلام، با میمیک و حالات چهره، احساس خود را نشان دهند. بعد داستانهای کوتاهی را انتخاب و فقط نقل می‌کردیم. در اینجا دو  کار انجام می‌گرفت: بعضی از بچه‌ها آن طور که دلشان می‌خواست داستان را نقاشی می‌کردند، دیگر اینکه می‌گفتیم بیایید دنبال? داستان را بگویید. مثلا یکی بود یکی نبود، دیو آمد ... تو بیا بقیه‌اش را بگو؛ او می‌گفت: دیو آمد و گفت: ای پهلوان ... و دیگری ادامه‌اش می‌داد. در اینجا بیشتر تمرکز را مد نظر داشتیم. برای ما مشاهده خیلی مهم بود. مداد به دستشان می‌دادیم و می‌گفتیم این مداد چه کاری می‌تواند بکند؟ مثلاً می‌گفتند می‌نویسد، نقاشی می‌کند. – بعد چه کار می‌کند؟ اگر این مداد چیز بدی باشد به چشم دوستت می‌زنی! یعنی تمام آن پدیده‌های زندگی اجتماعی را، با نمایش، به زبان ساده تفهیم می‌کردیم؛ یا راه رفتن، خوردن و ... را تمرین می‌کردیم. مثلاً بچه چطور می‌تواند برای خوردن حرص بزند؟ آن وقت ادایش را در می‌آوردند! چطور خوب بستنی بخورد که به لباس کسی نمالد؟ بستنی وجود نداشت؛ همه در تخیلشان بود. بعد بستنی به لباس کسی می‌ریخت و جنجالی به پا می‌شد!

در این شش ماه چند روز در هفته و چند نفرتان به مهدکودک می‌رفت؟

برای هر مهد یک نفر از ما  سه روز در هفته می‌رفت و از ساعت 9 تا 1 بعدازظهر سه کلاس را اداره می‌کرد. مربیان هم با ما بودند و همکاری می‌کردند. آنها مربیانی نیستند که دیپلم گرفته باشند و زمانی که بیکارند به مهد کودک بروند. آنها فارغ‌التحصیل دانشکد? پداگوژی (‌Pedagogy تعلیم و تربیت) در رشت? مهد کودک هستند. در نظام مهد کودک ما، زمانی که نظارت نبود، به بچه‌ها قرص خواب می‌دادند تا بخوابند و مربی را اذیت نکنند! در آنجا مربی وقت کم می‌آورد. امتحان ما هم جالب بود! جناب پروفسور می‌آمد و کار بچه‌ها را می‌دید. خود مدیر مهد و مربیان هم نظر می‌دادند. اگر موفق نشده بودیم (خیلی‌ها نشده بودند‌) می‌گفت تکرار کنید. بعد از آنجا سه روز در هفته به مدرس? ابتدایی می‌رفتیم. آموزگاران در آنجا همکاری تنگاتنگی با ما داشتند و مسائل و مشکلات درسی را با ما در میان می‌گذاشتند. مثلاً می‌گفتند دانش‌آموزی نمی‌تواند حرف بزند یا با صدای پایین حرف می‌زند و دیگری مشکل روانی دارد. ما به سر کلاس می‌رفتیم و بدون اینکه به روی این دانش‌آموزان بیاوریم با آنها کار می‌کردیم. یا موفق بودیم یا نه! ولی خوشبختانه تئاتر این قدرت را دارد که موفق باشد. من اینجا در پیش‌دبستانی دانش‌آموزی به نام شایان داشتم که لکنت زبان داشت. والدینش او را هر کجا می‌بردند معالجه نمی‌شد. دکتر خوب و تحصیل کرده‌ای گفت تنها معالج او تئاتر است. همین‌گونه هم شد. باور کردنی نیست؛ او به جایی رسید که سخنرانی کرد! مادرش می‌گفت من چگونه می‌توانم از شما تشکر کنم! گفتم بچه‌ها سالم باشند تشکر از ماست. شیوه‌ای که ما اکنون در مهد داریم همان است که در آلمان بود. مربی به من ضعفهای بچه‌ها را می‌گوید و من در کلاس با آنها کار می‌کنم. رفته رفته اینها انسانهای سازنده و بالنده‌ای می‌شوند. در ایران این همکاری کمتر وجود دارد. معلم فکر می‌کند اگر ما بخواهیم کمک کنیم  جایش را می‌گیریم.

در مدارس آنجا چند درصد درسها با نمایش تدریس می‌شد؟

بیشتر علوم انسانی، ادبیات، شعر، روابط اجتماعی، دیکته، تاریخ و ... نمایشی می‌شد . هنوز در اروپا هم این تجربه کم است. در علوم تجربی هم این کار را می‌کردیم. یکی قلب می‌شد، عده‌ای به او خون می‌رساندند. حالا این خون از کجا می‌آید؟ عده‌ای دیگر غذا می‌پختند. ظرف خون که خالی می‌شد ناگهان حرکت قلب کند می‌شد. یا برای سلولهای مغزی، یکی چیزی را می‌برد و به دیگری می‌داد، او درستش می‌کرد، دیگری امضا می‌کرد و ... .

آیا پیش می‌آمد که معلم از شما بخواهد برای لحظاتی بنشینید تا او به شیو? خودش تدریس کند؟

بله! ما به آنها ایراد هم می‌گرفتیم - البته نه جلوی شاگردان؛ بیرون از کلاس. می‌گفتیم شیوه‌تان درست نیست و آنها می‌پذیرفتند. مثلاً می‌گفتیم چهره‌ات را باز کن، تو چقدر خشنی! در مدرسه بر خلاف مهد کودک همیشه دو نفر بودیم –  دو دانشجوی هم‌ردیف، یک مرد و یک زن – که با هم کار می‌کردیم. داد و ستد خوبی با معلمین داشتیم. در آنجا تئاتر مقوله‌ای مقدس است و برای ما به‌ عنوان معلم تئاتر خیلی احترام می‌گزاردند. در آنجا، حتی اگر به عنوان دانشجو کار می‌کردیم، سبک‌ترین کارها را به ما می‌دادند. سنگین‌ترین کارها  هم برای بچه‌های پزشکی بود!

جمع‌بندی کار ما نمایشی گروهی بود که تمام کلاس در آن شرکت می‌کرد. بچه‌ها خودشان داستان می‌نوشتند و ما آن را تصحیح می‌کردیم و به آنها یاد می‌دادیم نمایشنامه، بازیگری و کارگردانی چیست؟ ما کارگردانی نمی‌کردیم. خودشان این کار را می‌کردند و پروفسور متناسب با توان کارگردانی آنها به ما امتیاز می‌داد.

این نمایش گروهی، که متنی هم داشت، قاعدتاً بایست از نمایشهایی که برای تدریس استفاده می‌شد جدا بوده باشد.

بله، اینها کاملاً از هم جدا بود. دور? دیگر، کار کردن به ‌عنوان یک تئاتری در مدارس هنری بود. من آنجا، در کنسرواتوار موسیقی برلین با آقای مجید انتظامی آشنا شدم. در آنجا درس می‌دادیم و مثلاً می‌گفتیم این کلام را حالا با ریتم همراه کن. با آنها کار می‌کردیم و نتیجه‌اش کاری گروهی بود. یکی طراح صحنه بود، یکی مدیر صحنه، منشی صحنه و ... که این گروه  نمایش را به اجرا می‌رساندند.

هر دو دانشجوی همکار به یک کلاس می‌رفتید؟

بله.

پس در هر مدرسه چندین دانشجوی تئاتر فعالیت می‌کرد.

همین‌طور است. البته خود این معلمین در دانشکده یک دوره تئاتر گذرانده‌اند. ما مشکلی با آنها نداشتیم. ولی شیو? دقیق‌تر آموزش دروس به وسیل? هنر تئاتر، که دستاورد علم جدید بود، به دست ما بود و آنها بیشتر یاریگر ما بودند؛ نه اینکه بیگانه با تئاتر باشند. در حالی که اینجا معلم اصلاً به تئاتر نرفته است. مهمترین اصلی هم که در آنجا امتیاز می‌آورد عاشق بودن به بچه‌ها بود. فقط سر کلاس رفتن و درس دادن مطرح نیست. باید گرما، مهربانی و چیزی را که در درونتان می‌جوشد انتقال دهید. مثلاً وقتی در کلاس بچه‌هایی که کنارم ایستاده‌اند، جلوی جمع می‌لرزند، دستم را پشت سرشان می‌گذارم و آرام که شدند، می‌گویم: حالا بگو عزیزم! باید نمایش آموزشی در جایی مثل دانشگاه تربیت معلم  جا بیفتد و شرح درسی برایش تنظیم شود تا معلمها آموزش ببینند. ما نمی‌خواهیم معلم بازیگر یا کارگردان شود، بلکه می‌خواهیم از نمایش استفاده کند.  

 


  
  

نمایش خلاق در عمل

ترجمه: پروین قائمی

 

پیش دبستان تا کلاس پای? دوم: کارگاه LLC سازمان «تئاتر نوجوانان» (Youth Stages) معمولاً برای بچه‌های کوچک‌تر، با کاردستی مناسب شروع می‌شود. بچه‌ها هنگام ورود به کلاس با مجموعه‌ای از وسایل از قبیل کاغذ، ماژیک، چسب مایع، پر، ژل، دستمال توالت و امثال آن رو‌به‌رو می‌شوند. این فضا، بلافاصله فراگیرانی را به خود جذب می‌کند که لمس کردن اشیا و دیدن آنها برایشان جذاب است. آموزگار در حین خوشامدگویی به کودکان، موضوع روز را به آنها معرفی می‌کند. مثلاً داستانی از قرون وسطا را انتخاب و از منابعی مانند کتاب، تصویر یا موسیقی آن دوره استفاده می‌کند. او پروژه‌ای هنری را پیشنهاد می‌کند، مثلاً تزیین تاج مقوایی با جواهرات، یا سوق دادن کودکان به تهی? نشان خانوادگی. هر دانش‌آموز می‌تواند برای خود تاجی بسازد و با توجه به روش و علاق? خود از لوازم در دسترس استفاده کند. کودکان با یکدیگر تبادل نظر می‌کنند و در صورت ضرورت، از آموزگار کمک می‌گیرند و در مدت  ده-پانزده دقیقه، صاحب وسیله‌ای منحصربه‌فرد و واقعی می‌شوند.

سپس، کودکان وسایل اضافی را جمع می‌کنند و دایره‌وار گرد هم جمع می‌شوند و وسایل خود را به گروه نشان می‌دهند. آموزگار، کودکان را تشویق می‌کند تا توضیح دهند که چرا مثلاً عکس اژدها یا رنگین‌کمان را روی تاج خود کشیده‌اند، یا پرهای صورتی بر بالای آن قرار داده یا به‌جای تاج، سپر درست کرده‌اند. هیچ پروژه‌ای به‌خودی‌خود درست یا غلط و بد یا خوب نیست و به‌هیچ‌وجه دربار? آن قضاوت نمی‌شود. بحث در کلاس، بچه‌ها و آموزگار را با یکدیگر آشنا و آنها را برای ادام? کار آن روز آماده می‌کند.

حالا لازم است که بچه‌ها حرکت کرده، از پانتومیم استفاده کنند، به این شکل که در سکوت و با استفاده از بدنشان - که مناسب‌ترین وسیله است - عملی را نشان دهند یا شخصیتی را خلق کنند. مربی «تئاتر نوجوانان» جعب? جادویی را که محل بازیگری شخصی برای تک‌تک بچه‌هاست و پر از اشیای تخیلی است، به آنها معرفی می‌کند. کودکان با راهنمایی آموزگار، به جعبه‌های جادویی خود نزدیک می‌شوند و خود را با تاجها یا جواهرات سلطنتی تخیلی زینت می‌دهند، چوب‌دستی جادویی خود را به‌صورت موج می‌چرخانند یا از رکاب اسبهای رام و دست‌آموز خود بالا می‌روند و با اژدها روبه‌رو می‌شوند. از آنجا که کودکان در حریم فردی خود باقی می‌مانند، برای کنترل کلاس دقت زیادی لازم است.

پس از اجرای چند پانتومیم که تخیل [کودکان] و بیان فردی را برمی‌انگیزد و مهارتهای حرکتی محض و صحیح را تقویت می‌کند، صدا اضافه می‌شود. کودکان اینک گفته‌های جادویی خود را به‌صورت کلام بیان می‌کنند، مثل اژدها نعره می‌کشند و نظایر آن. حرکات کامل بدنی، صدا و تخیل با یکدیگر ترکیب می‌شود تا رویکرد حرکتی برای یادگیری ایجاد شود.

آموزگار، پس از این مرحله، کتابی را می‌خواند. مثلاً کتاب شوالیه و اژدها، اثر تومی دوپائولا Tomie depao)). او با صدای بلند کتاب می‌خواند و تصاویر آن را نشان می‌دهد و به این ترتیب دانش‌آموزان دارای مهارتهای لامسه‌ای و دانش‌آموزان دارای تواناییهای تصویری را درگیر می‌کند و با تغییر صدای خود برای هر شخصیت و تنظیم ضرباهنگ متن، نکات نمایشی گوناگونی را هم نشان می‌دهد.

اینک کودکان آماده‌اند تا با راهنمایی و هدایت داستان و احتمالاً ایفای نقشی از سوی خود آموزگار، داستان را بازی کنند. کودکان بی‌‌آنکه متوجه شده باشند، وسایلی را برای استفاده درست کرده‌اند، حرکات را از طریق پانتومیم و بعضی عبارات گفتاری را تمرین کرده‌اند. بچه‌ها خودشان شخصیتی را که می‌خواهند بازی کنند، انتخاب می‌کنند. اگر پنج شوالیه، یک اسب، سه اژدها و شش کتابدار حضور داشته باشند، آموزگار روایت خود را از داستان برحسب موقعیت، تنظیم می‌کند. آموزگار در تمام طول اجرای نمایش، اوضاع را کنترل می‌کند و مراقب است که کودک کمرو دست‌کم یکی-دو خط از نمایش را بگوید و کودک پرجنب‌وجوش و سرزنده، بر دیگران آتش نبارد! آموزگار به کودکان کمک می‌کند که با داستان پیش بروند و دقت می‌کند که هم? بچه‌ها کاملاً براساس طرح [داستان نمایش] پیش بروند ... یا با توافق با یکدیگر، آن را تغییر دهند.

پس از هیجان اجرای نمایش، شخصیتها جعبه‌های جادویی خود را کنار می‌گذارند و دوباره به وضع واقعی برمی‌گردند. دایره می‌زنند و دربار? داستان بحث می‌کنند و قسمتهایی را که بیش از همه از آن لذت برده‌اند، تعریف می‌کنند و از مشاهدات خود و فکر فوق‌العاده‌ای‌ که هنری (Henry ( در دهان اژدها تبدیل به آتش شده است می‌گویند! اینک بچه‌ها آماده‌‌‌‌اند تا حواس خود را به پدر و مادر یا آموزگار کلاسشان بسپارند.

کلاس سوم تا هشتم: برای کودکان بزرگ‌تر نیز چنین کلاسی تشکیل می‌شود. آموزگار، پس از انجام دادن فعالیتی سریع و مفید برای کلاس، شاگردان را برای آمادگی فیزیکی، کلامی و تخیلی هدایت می‌کند و درعین‌حال، مفاهیم و تعابیر بازیگری از جمله القای افکار فردی، بیان، از نقش خارج شدن و نظایر آن را معرفی می‌کند.

قصه‌گویی حتی برای بچه‌های بزرگ‌تر هم نوعی شکل هنری مهم به‌شمار می‌رود و مربی «تئاتر نوجوانان» دائماً قصه‌هایی را می‌خواند یا تعریف می‌کند که گاهی براساس مطالب درسی انتخاب می‌شود تا با طرح درس آموزگار هماهنگ باشد.

شاگردان بزرگ‌تر به گروههای پنج نفری یا کمتر تقسیم می‌شوند و تجربه‌های آمادگی اولی? خود را با اجزای داستان درهم‌ می‌آمیزند. هر گروه برای صحن? خود یا بخشی از داستان، بازیگر انتخاب می‌کند و آن قسمت را خلق یا بازخوانی کرده، سپس، آن را به گروههای دیگر نشان می‌دهد. پس از آنکه همگی نقشهای خود را ایفا کردند، صادقانه و سنجیده کارهای یکدیگر را نقد می‌کنند. این شیوه به شاگردان کمک می‌کند تا بخشهایی را که خوب کار کرده‌اند، قسمتهایی را که ضعیف بوده است و آنچه باید در نوبت بعد تغییر دهند، متوجه شوند. شاگردان، سپس، صحنه‌ها را بار دیگر بازی می‌کنند، تغییرات را اعمال می‌کنند و نتیج? نظر و تحلیلهای دوستان و تلاشهای بازیگری خود را می‌بینند.  

 

منبع:  www.youthstages.com


  
  

گرگم به هوا

 

هدف: تمرکز حواس

رد? سنی: 8- 6

تعداد شرکت‌کنندگان: نامحدود

لوازم: نیاز ندارد

 

بچه‌ها به صورت دایره می‌ایستند و دستهای یکدیگر را می‌گیرند. یکی از آنها می‌گوید: گرگم به هوا، هوا زمینه! هر که نشینه، گرگ زمینه! بلافاصله هم? بچه‌ها باید بنشینند. اگر کسی ننشست، بازنده است.

 بار دوم بعکس گفته می‌شود: گرگم به هوا، هوا زمینه! هر که بشینه، گرگ زمینه! بلافاصله همه باید بایستند. این جملات باید خیلی سریع تکرار شود تا برنده‌ها و بازنده‌ها مشخص شوند.


  
  

 

 Learning Disorders =  LD

بچه ها بانارساییهای یادگیری دامنه وسیعی  از نشانه ها را دارند. بهترین سن  پیشگیری از نارساییهای یادگیری سن 5 الی 6 سال می باشد . هرسال برتعداد این کودکان افزوده می شود که مشکلات بسیاری از لحاظ اجتماعی و یادگیری برای کودک ، خانواده ، مدرسه و درنتیجه  اجتماع ایجاد می کنند .

تعریف :

این نارسایی ها به یک گروه ناهمگن ازاختلالات اطلاق می شودکه به صورت دشواریهای مهمی در کاربرد: گوش دادن ، حرف زدن ، خواندن ، نوشتن ، استدلال کردن ، تواناییهای ریاضی و یامهارتهای اجتماعی تظاهر می کند .«ICLD  ، 1987، ص 222»

 

تعدادی ازعلائم هشداردهنده (مشترک ومعمول )LD  :

- اجرای ضعیف درآزمایشهای گروهی ، اندازه گیری دقیق ، یادگیری رنگهاوشکلها

- دشواری در درک مفاهیم زمان ، مفاهیم نادرست ازتصویربدن

-  معکوس نوشتن وخواندن ، ضعف هماهنگی حرکتی- دیداری 

-  بیش فعالی

-  دشواری نمونه برداری ازروی مدل ، کندی درتکمیل کارها، سردرگمی به هنگام اجرای دستور

-  افکار آشفته ، پافشاری بریک موضوع یا عقیده ، ضعف حافظه کوتاه مدت ویابلندمدت

-  بی اختیاری سلوک ورفتار ، فقدان افکار واکنشی درمدت عمل ، عدم تحمل شکست

-  جنبش وحرکات زیاد درخواب

- روابط دوستانه ضعیف ، تحریک پذیری بیش ازحد در بازیهای گروهی

-  نشان دادن مهر و محبت و علاقه به شکلی مفرط و نامناسب

-  تأخیر در مراحلی از رشد مثل : حرکتی یا گفتاری

-  رفتار  اغلب نامناسب در موقعیتها

-  بیش ازاندازه ساده لوح بودن و زودباوری

-  تنوع بیش از اندازه در فکر و پاسخگویی

-  سازگاری ضعیف با تغییرات محیط عدم تمرکز و حواسپرتی 

-  فقدان برتری دست یا تسلط ترکیبی

-  دشواری باتکالیف نیازمند توالی و نظم

- و موارد دیکر که بنا به سن کودک متفاوت و قابل درمان می باشد جهت کسب اطلاعات بیشتر و انجام ارزیابی به دفتر مرکز مراجعه گردد.  .

 

نکاتی جهت پیشگیری از نارساییهای یادگیری :

1)      تا آنجا که امکان دارد برای کودکانتان وقت بگذارید وسعی نمایید پیام آنها رابشنویید .

2)      به آنها بابغل کردن ، لمس کردن ، غلغلک دادن کشتی گرفتن  و.... عشق بورزید چرا که آنها به تماس فیزیکی با شما نیاز دارند.

3)      توانائیها و علاقمندیها و نقاط قوت کودک خود را جستجو و آنها را تشویق نمایید .

4)      کودکانتان راراهنمایی نماییدکه باتواناییهای خودبتوانندهرکمبود ومحدودیت ونارسایی را دروجودشان جبران نمایند.

5)      دادن پاداش همچون تحسین انجام صحیح فعالیتها باواژه های خوب ، لبخند، تأیید نمودن بابه آرامی برپشت کودک زدن و...  .

6)      آنهارابرای آنچه هستند درجهت رشد وتوسعه پتانسیلهای وجودیشان بپذیرید .

7)      واقع گرا بودن درانتظارات وتوقعات  خود ازفرزندتان .

8)      آنهارادرتدوین قواعد وآیین ها وزمانبندی فعالیتهای خانواده درگیر نمایید .

9)      به آنها گوشزدنماییدزمانیکه رفتارنامناسبی دارند چه احساسینسبت به رفتارشان دارید .بدین ترتیب راههای رفتار قابل قبولتری رابه آنها نشان می دهید .

10)  هدایت نمودن آنها به تصحیح اشتباهات بانمایش آنچه آنها می بایست انجام می دادند .

11)  ازنق زدن کودکان جلوگیری نمایید.

12)  درهرزمان ممکن به کودکان خرده کاریهای معقول ویک مسئولیت منظم خانوادگی بدهید .

13)  به آنهایک مقرری بدهید وکمک نمایید تاتصمیم بگیرند چگونه آنها را خرج نمایند .

14)  اسباب بازیها ،بازیها ، فعالیتهای حرکتی ، محیطهای آموزشی وفرصتهایی برای آنها فراهم نمایید که آنها رادرتوسعه رشد ونموشان برانگیزاند.

15)  داستانهای لذت بخش برای آنها بخوانید .

16)  کودکان را به پرسیدن سئوال تشویق نمایید ، راجع به داستانها بحث نمایید ، داستان بگویند ومجددا" داستانهارابازگویی نمایند .

17)  تاحد امکان جنبه های مزاحم ازمحیطشان حذف ویا کم شود وبافراهم نمودن یک مکان مطالعه وبازی مناسب توانائیها ی انهارامتمرکزنمایید . 

18)  خودرادرگیر درجات مدرسه های سنتی ننمایید ؛ این مهم است که آنها درحدتواناییهایشان پیشرفت نمایندوبرای آنچه صحیح انجام میدهند پاداش بگیرند  .

19)  آنهارابه کتابخانه ببرید وآنهاراتشویق نمایید که کتابهارا بنابه علاقه اشان انتخاب نمایند .

20)  به آنها اجازه بدهید وسایل  وکتابهایشان راباشماتقسیم نمایند .

21)  کتابهای برانگیزاننده تهیه نمایید وراجع به محیط اطراف منزل برای آنها مطالبی بخوانید .

22)  کودکان را هدایت نمایید، تااعتمادبه نفس واحترام به خودرادروجودشان تقویت نموده تابتوانند درفعالیتهای گروهی شرکت ورقابت نمایند .

23)  باخواندن وبحث کردن پیرامون موارد علاقه اتان باذکرمثال ونمونه به آنها مسیر صحیح رانشان بدهید .

24)  درهرلحظه ممکن باآنهادرانجام کارها ویاحتی خواندن روزنامه  و....شریک باشید .

    تردید نکنید هرزمانیکه احساس می کنید بایستی جهت یادگیری هرچه بهتر فرزندتان بیشتر بدانید،  با آموزگار و یا متخصصان مشورت نمایید .


  
  

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! " شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ." استاد گفت: " عشق یعنی همین! " شاگرد پرسید: " پس ازدواج چیست؟ " استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! " شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم." استاد باز گفت: " ازدواج هم یعنی همین


  
  
<      1   2   3      >